وقتی من به دنیا فحش می دهم
دلم گرفته. بدجوری هم گرفته. حالم هم گرفته. قلبم یک جور عجیبی می زند. این روزها حضورش را خوب حس می کنم. همین قلبم را می گویم. انگار رسیده بالای قفسه ی سینه ام. درست زیر پوست. همین طور بی امان می زند: تاپ تاپ!
دلم از بقال سر کوچه مان گرفته که شیر دوروز مانده به آدم می اندازد. حالم از دوست قدیمی ام گرفته که عشقم را می کند مایه ی خنده اش. قلبم به هوایی دارد از جایش کنده می شود. می خواهد برود...
به دوست قدیمی که فکر می کنم، می بینم قدیمی نیست. فقط از روزی می شناسمش که پایم را گذاشته ام توی دانشگاه. دوستی که حالا می گویم هر چی که گفت به جهنم!
این قلب بی فکر هم بازی اش گرفته. از همان قدیم ها. همان قدیمی که دو خط بالا توضیح اش دادم . آمده همین جا زیر پوستم و می خواهد از جا کنده شود.نمی دانم کجا را می جوید.
دلم دارد می ترکد. از دست همان بقالی که هنوز سر کوچه مان شیر دو روز مانده می فروشد. از راننده ی تاکسی که بقیه ی کرایه ام را پس نمی دهد. از موتوری که بی هوا، روبروی بقالی سر کوچه مان می پیچد جلوی پایم و هیچ نمانده که دخلم را بیاورد.
دلم دارد می ترکد از دست دوست قدیمی و همانی که دلم بیقرارش شده. دلم از شهر و همه ی مردم اش می گیرد. حتی از خودم که به بقال و راننده تاکسی و موتوری و دوست قدیمی فقط فحش می دهم. آن هم نه بلند بلند. فقط توی دلم.
فقط همانی را که دلم را می خواهد از جا بکند، فحش نمی دهم. چرایش را هنوز درست نفهمیده ام...
عکس فوق برگرفته از پایگاه اینترنتی dpchallenge.com می باشد.
" بیش تر از یک ماه است که کاوه گیر داده برای تولد یک سالگی 4پایه چیزی بنویسم. خواستم بنویسم، نشد. کاوه دم به ساعت زنگ می زد که نوشتی؟ من هم دم به ساعت می پیچاندمش!
تقصیری نداشتم. نمی توانستم بنویسم. حالا هم که نوشتم، حاصلش شد همین چیزی که می بینید.
روز اولی که کاوه پیشنهاد وبلاگ را داد، بی درنگ قبول کردم. می خواستم هر وقت دلم گرفت چیزی بنویسم. می خواستم هر چه به دلم آمد بریزم این جا. بریزم وسط تا با شما قسمت کنم دردهایم را.
به جرئت می گویم اولین باری است که دلم را می ریزم بیرون. اگر خدایم توان دهد، باز هم می ریزم. بنشینید روی چهارپایه و حرف هایم را بشنوید. اگر بگویید، من و کاوه هم می شنویم.
بی هیچ حرف اضافه ای : تولدت مبارک!"
سلام
نادر ابراهیمی هم رفت، به سان همه که می روند و کس نیست که از این رفتن بازماند...
به یاد دارم کسی می گفت: "این بزرگان به سان آثار ارزشمندی هستند و این خاک به سان موزه ای یا گنجینه ای"، اما افسوس و دوصد افسوس که این موزه را خاکی از سر غفلت و خط کشی ها پوشانده است.
پس به امید روزی که این خط کش ها آنقدر بزرگ شوند – مقیاسشان – بل به وسعت انسانیت که دیگر تفاوت هایمان در این مقیاس به چشم نیایند و قابل صرفنظر کردن باشند...
مناجات
خداوندا!
اسیرم کن، اسیر محبت مردم
و به زنجیر عشق به خلقم ببند نه عشق به خالق
و خادم افتاده ی درگاه ملتم کن نه بارگاه الهی.
خداوندا!
کینه ام را به دشمنان میهنم عمیق تر کن
و زبانم را تیزتر
و پایم را استوارتر
و زبونی ام را کمتر.
خداوندا! از عبادت خویش بازم دار تا عبادت مردم کنم.
خداوندا!
دردم را بیشتر کن
زخمم را چرکین تر
تبم را تند تر
و چنینم نگه دار؛ مبادا که آرامش، فراموشی بیاورد.
خداوندا!
خوف از ظالم را در من بمیران
و توان آن عطایم کن که تخت سینه ی ناکسان بکوبم
بی ترس از عواقب خوف انگیزش.
خداوندا!
از پاداش، معافم کن
از بخشش، نا امیدم کن
از بهشت، مایوسم کن
تا هر چه می کنم به سودای انعام تو نباشد.
خداوندا!
اگر داشتن، ذلیل داشتنم می کند
ندارم کن
اگر کاشتن، اسیر چیدنم می کند
بیکارم کن
اگر اندیشه ی خیانت به یاران بر سرم افتاد
بر سر دارم کن
اگر به لحظه ی غفلتی در افتادم
پیش از سقوط، هشیارم کن
اگر رنج بیماران، لحظه یی از دلم بیرون رفت
سخت و بی ترحم، بیمارم کن.
خداوندا! خوارم کن اما مردم آزارم مکن.
خداوندا!
نا امید از معجزه ام کن
بی اعتقاد به دست غیبم کن
کافرم کن، رهایم کن.
خداوندا!
با ما ندار باش!
اگر نیستی
اگر زاده ی تصوری
و اگر به پایان خویش رسیده یی
منطقم را استواری بخش تا نبودنت را به نیکوترین وجهی
اثبات کنم
و سخنم را چنان موثر ساز که شک در بود و نبودت را
از دلها برانم
خداوندا! همتم را برای انکارت هزار هزار برابر کن...
آمین یا رب العالمین
نادر ابراهیمی