نصف مال من، نصف مال تو!
کنکور امسال از آن کنکورها بود! از جیغ و هوار رتبه های دو رقمی جلوی در سازمان سنجش بگیر تا طرح های دانشمندانه ی "بومی پذیری" و "تفکیک جنسیتی" و خواب های دیگری که احتمالا دیده شده اند ولی هنوز مانده که یک نفر تعبیرشان کند.
طرح هایی را که گفتم به طور حتم کارشناسی شده اند! این کارشناسی شدن هم یه چیزی تو مایه های آسفالت شدن است. یعنی ما که هر چی طرح کارشناسی دیدیم آخرش صدای همه را در آورد!
بگذریم. فرض کنید ما دو تا آدم داریم که می خواهیم از ایشان امتحان بگیریم و هر کدامشان را که باهوش تر بودند یا از دانش بیش تری برخوردار بودند، بفرستیم دانشگاه.
از این دوتا آدم می پرسیم : دو دو تا چند تا می شود؟؟
یکی از این دو آدم می گوید: چهارتا.
نفر دوم می گوید : هفتاد و پنج تا!!
ما هم بعد از بررسی های کارشناسانه- هم چنان با همان معنی قبلی- نفر دوم را قبول می کنیم!
طبیعتا نفر اول – که در قیاس با نفر دوم، دریای علم و معرفت به حساب می آید - برای اعتراض به ما مراجعه می کند و ما هم در جواب این دانش آموز کوشا می گوییم: شما دختر هستید و به این دلیل مردود شدید، نفر پذیرفته شده پسر است، متاسفیم!
حالا اگر این خانم نابغه- تاکید می کنم در قیاس با نفر دوم- مغز ما را بترکاند، حق ندارد؟؟!!
حالا این را بگذارید کنار. به دو نفری فکر کنید که در همین آزمون شرکت کرده اند. این بار دختر و پسر بودنشان مهم نیست.
ما نفر اول را رد می کنم و نابغه ای که به جواب هفتاد و پنج رسیده را می پذیریم.
این بار در پاسخ به دانشمندی که حقش را لگدمال کرده ایم می گوییم: شما باید در شهر خودتان بمانید. متاسفیم!
متاسفیم. متاسفیم. متاسفیم. برای همه چیز. برای این که در این مملکت هزار تا مانع هست برای ورود به دانشگاه. برای این که غول بی شاخ و دم کنکور زندگی را از همه ی نوجوانان این مملکت گرفته. برای این که هر روز خوراکی جلوی این آقای غول محترم می ریزیم. برای این که این غوله آن قدر بزرگ شده که ده تا رستم هم حریفش نیستند. برای این که دختر بودن و شهرستانی بودن را گذاشته ایم در زمره ی امتیازات منفی. برای این که خواب را از چشم بچه های هفده هجده ساله ربوده ایم.
کاوه از رفتن می گوید. من دوست ندارم از این به قول خیلی ها خراب شده بروم. دوست دارم این جا بمانم. ولی این جوری؟!
به نظرم کاوه از بین طرح های فوق طرفدار تفکیک جنسیتی است یا لااقل با آن مشکلی ندارد. دلم می خواهد راجع به دلایلش توضیح بدهد. چون می دانم الکی حرف نمی زند یا به تعبیری حرف الکی نمی زند!
چرا باید ماند؟
پرده اول
دبیرستان بودم. یکی از بچه های کلاس داشت می رفت کانادا، همه بهش تبریک می گفتند. چند روز بعد هم رفت. وقتی چند هفته بعد که حالش را از پسر خاله اش حسن (که اتفاقاً او هم همکلاسی ما بود) داشتم می پرسیدم ازش سوال کردم که "راستی چرا محمد رفت؟" و حسن جواب داد " چرا نباید بره؟!" گفتم:"آخه اون که تو اینجا از هیچ نظری مشکلی نداشت؟!" و حسن گفت:" بذار وقتی چند سال دیگه اونجا رفت دانشگاه و دانشگاهش تموم شد برگرده، اون وقت دیدی شد رییس من و تو بهت می گم." ومن همچنان داشتم به سوال اولم و جواب آخر حسن فکر می کردم...
پرده دوم
تو راهرو داشتم راه می رفتم که دیدم یکی از بچه های سال اولی دانشکده دارد با آب و تاب برای دوستش تعریف می کند که :" می دونستی، دکتر ... مدرکش مال ِ دانشگاه ... از ..." و من فکر می کردم که بقیه استادان که مدارکشون برای بهترین دانشگاههای ایرانه چه چیزی کمتر از این استاد خارج رفته دارند؟ و بعد این سوال همیشگی که "چرا باید رفت؟"...
پرده سوم
چند روز پیش رفته بودیم دیدن یکی از بچه های فامیل که تازه از "اونور آب" آمده بود، چند سالی رفته بود برای تحصیل. همه داشتند ازش تعریف می کردند، از هوش سرشار و نبوغی که از عُنفوان کودکی در چهره اش نمایان بوده می گفتندو از این می گفتند که:" هر جا بره و بگه مدرکشو از کجا گرفته حتما ً با بالاترین حقوق استخدامش میکنن." از آنجا که برمی گشتیم داشتم باز به همان سوال فکر می کردم که "چرا باید رفت؟"
پرده چهارم
دیروز داشتم لیست بهترین دانشگاههای آسیا را می دیدم و در بین 10 تای اول اسم هیچ دانشگاه ایرانی نبود، از کشورهایی که نه مساحتشان نه جمعیتشان و نه قدمتشان حتی به ما نمی رسد نام بود و نام ما نبود. دوباره به این سوال رسیدم که "چرا باید رفت؟"
پرده آخر
الآن دارم به این فکر می کنم که آن همه شور و شوقی که روز اول دانشگاه داشتم دیگر ندارم. آن همه انگیزه که برای تحقیق و پژوهش و آرزوی محقق شدن داشتم دیگر ندارم. دیگر هیجانی هم برای انتخاب واحد و گرفتن درس های جدید ندارم. راستش دیگر حتی رمقی برای نالیدن از این اوضاع ندارم و برعکس ِ همیشه به این فکر می کنم، که به راستی " چرا باید ماند؟" .....