۴پایه

وبلاگ فرهنگی دانشجویان دانشکده علوم پایه دانشگاه شاهد

۴پایه

وبلاگ فرهنگی دانشجویان دانشکده علوم پایه دانشگاه شاهد

چرا باید ماند؟

چرا باید ماند؟

 

پرده اول

دبیرستان بودم. یکی از بچه های کلاس داشت می رفت کانادا، همه بهش تبریک می گفتند. چند روز بعد هم رفت. وقتی چند هفته بعد که حالش را از پسر خاله اش حسن (که اتفاقاً او هم همکلاسی ما بود) داشتم می پرسیدم ازش سوال کردم که "راستی چرا محمد رفت؟" و حسن جواب داد " چرا نباید بره؟!" گفتم:"آخه اون که تو اینجا از هیچ نظری مشکلی نداشت؟!" و حسن گفت:" بذار وقتی چند سال دیگه اونجا رفت دانشگاه و دانشگاهش تموم شد برگرده، اون وقت دیدی شد رییس من و تو بهت می گم." ومن همچنان داشتم به سوال اولم و جواب آخر حسن فکر می کردم...

 

پرده دوم

تو راهرو داشتم راه می رفتم که دیدم یکی از بچه های سال اولی دانشکده دارد با آب و تاب برای دوستش تعریف می کند که :" می دونستی، دکتر ... مدرکش مال ِ دانشگاه ... از ..." و من فکر می کردم که بقیه استادان که مدارکشون برای بهترین دانشگاههای ایرانه چه چیزی کمتر از این استاد خارج رفته دارند؟ و بعد این سوال همیشگی که "چرا باید رفت؟"...

 

پرده سوم

چند روز پیش رفته بودیم دیدن یکی از بچه های فامیل که تازه از "اونور آب" آمده بود، چند سالی رفته بود برای تحصیل. همه داشتند ازش تعریف می کردند، از هوش سرشار و نبوغی که از عُنفوان کودکی در چهره اش نمایان بوده می گفتندو از این می گفتند که:" هر جا بره و بگه مدرکشو از کجا گرفته حتما ً با بالاترین حقوق استخدامش میکنن." از آنجا که برمی گشتیم داشتم باز به همان سوال فکر می کردم که "چرا باید رفت؟"

 

پرده چهارم

دیروز داشتم لیست بهترین دانشگاههای آسیا را می دیدم و در بین 10 تای اول اسم هیچ دانشگاه ایرانی نبود، از کشورهایی که نه مساحتشان نه جمعیتشان و نه قدمتشان حتی به ما نمی رسد نام بود و نام ما نبود. دوباره به این سوال رسیدم که "چرا باید رفت؟"

 

پرده آخر

الآن دارم به این فکر می کنم که آن همه شور و شوقی که روز اول دانشگاه داشتم دیگر ندارم. آن همه انگیزه که برای تحقیق و پژوهش و آرزوی محقق شدن داشتم دیگر ندارم. دیگر هیجانی هم برای انتخاب واحد و گرفتن درس های جدید ندارم. راستش دیگر حتی رمقی برای نالیدن از این اوضاع ندارم و برعکس ِ همیشه به این فکر می کنم، که به راستی " چرا باید ماند؟" .....  

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مهراوه سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:35 ب.ظ

اول سلام
دوم اینکه درسته وبلاگ مثه دفترچه خاطرات مجازی من و شماست اما کلمه هایی مثل پسر خالش!!!به این شکل ارزش نگارشی مطلب رو کم میکنه،

دوست سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:37 ب.ظ

به کاوه بابت پیوستن به فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی تبریک میگم!!!!!!!!عزیزم،عنفوان با عین هستش نه با الف،تازه واسش ضمه هم میذاری؟؟!!!خیلی باحالی تو به خدا!!!

کاوه چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:43 ق.ظ http://4payeh.blogsky.com

سلام
از تبریک و توضیح دوستان سپاس, حتما تصحیح می کنم.
ولی باید یک نکته را عرض کنم و آن اینکه,دوستان اگر خاطره ای یا درد دلی مطرح می شود حتما پشت آن یک فکر و ذهنیتی نیز حضور دارد که آن فکر و دغدغه برای ما مهم است نه صرفا گفتن و بیان آن خاطره!
در ضمن "دوست" عزیز عین و یا الف بودن حرف هیچ ربطی به ضمه ای که برای درست تلفظ شدن کلمه گذاشته شده ندارد!

دوست شنبه 6 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:08 ق.ظ

کاوه جون کم کم داره ازت خوشم میاد!!عزیزم،ضمه در مو رد کلمه ای مثل اردک باعث درست خوندن کلمه میشه،نه در مورد کلمه ای که اشتباه نوشته شده،متوجه هستی؟
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد